یارب
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچهی لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
گفت: یارب از چه خوارم کرده ای ؟؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای ؟؟
خستهام زین عشق ، دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ، ... من نیستم
گفت این دیوانه ، لیلایت منم
در رگت پنهان و پیدایت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی . . .
+ نوشته شده در پنجشنبه بیستم خرداد ۱۳۸۹ ساعت توسط صحــرا
|
آدمـــک آخر دنیـــــاست بخنـــد !!