گرگ مهربون
هی ی ی ی
خیلی وقته به دلم گفتم که باید سنگ بشی
سنگ سنگ
ولی دیوونه عاشق سنگ شده ، میگه من سنگ شدن بلد نیستم
خیلی وقت بود گریه کردن از یادم رفته بود
دیشب باز به یاد اون روز و شبای قشنگ چشام بارونی شدن
کاش بودی و یه بار دیگه چشمای خیسمو میبوسیدی
کاش بودی و یه بار دیگه با اون دستای مهربونت بارون چشمامو
پاک میکردی …
آخه بی معرفت کجا کذاشتی رفتی ؟؟؟
به قول خودت اینجا همه گرگن
اونوقت منو وسط گله گرگا گذاشتی رفتی !
کاش میتونستم به دلم گرگ شدنو یاد بدم
کاش میتونستم بهش سنگ شدنم یاد بدم
کاش میتونستم بهش بی معرفتی و جدایی و دل شکوندنو هم یاد بدم
کاش...
اونوقت دیگه مطمئن بودم دوسم داری ، چون اون موقع میشدم عین خودت…
+ نوشته شده در یکشنبه دوم فروردین ۱۳۸۸ ساعت توسط صحــرا
|
آدمـــک آخر دنیـــــاست بخنـــد !!