بهاران
باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد
و بهار ، روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده ست
باز کن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست ؟
که زمین را عطشی وحشی سوخت ؟
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد ؟
هیچ یادت هست ؟
توی تاریکی شبهای بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد ؟
با سر و سینه ی گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد ؟
"حالیا ، معجزه ی باران را باور کن"
تو چرا سنگ شدی ؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی ؟
باز کن پنجره ها را
و بهاران را باور کن...
"فریدون مشیری"
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۸۷ ساعت توسط صحــرا
|
آدمـــک آخر دنیـــــاست بخنـــد !!